سعید و نازنین ::
سه شنبه 85/5/24 ساعت 7:39 صبح
ایندفعه شعری از اقای فریدون مشیری براتون نوشتم . خودم از خوندنش حال کردم گفتم شما هم بخونید تقدیم به تمام کسائیکه تولدشون مردادماه و مخصوصا قشنگترین اشتباه زندگیم .
عزیز منو میبخشی که هدیه ای به قشنگی اون چیزی که تو اردیبهشت ماه موقع سالگرد تولدم بهم دادی، ندارم که بهت بدم .
و اینم شعر :
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
" همه زمانه دگر گشته است "
چگونه پخته خاک ؟
که ذره ذره هوا و آب و خورشیدش
چو قطره قطره خون در وجود من جاری است
چنین بدیده من ناشناس می آید ؟
میان این همه مردم ، میان این همه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود آشنا نمیبینم
کسی زبانم را
چون پیشتر نمیداند
ز یکدیگر همه بیگانه وار میگذریم
به یکدیگر همه بیگانه وار مینگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
بیاد می آورم صف صف صنوبرهاست
بلوغ شعله ور سرخ و سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه سپیده دمان
درست گویی جانی به هزار دمان
نگاه در نگه آفتاب میخندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر آفتاب میبندد
من انچه از لبخند
بخاطرم مانده است
شکوه کوکبه دوستی است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است و اهتراز دو روح
نه خون گرفته شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی از خاک رخت بربسته است
و آدمی افسوس
بجای آنکه دلی را زخاک بردارد
به قتل ماه کمر بسته است
(( نه غار کهف ، نه خواب قرون ، چه افتاده است ؟ ))
یکی به پرسش های بی پاسخم جواب دهد
یکی پیام مرا
از این قلمرو ظلمت به آفتاب دهد
که در زمین که اسیر سیاهکاری هاست
و قلب ها دگر از اشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته را تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف در جستجوی انسان است !!!!
فریدون مشیری
نوشته های دیگران()