سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اى اسیران آز باز ایستید که گراینده دنیا را آن هنگام بیم فرا آید که بلاهاى روزگار دندان به هم ساید . مردم کار ترتیب خود را خود برانید و نفس خود را از عادتها که بدان حریص است باز گردانید [نهج البلاغه]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
مسعود

سعید و نازنین :: سه شنبه 85/5/24 ساعت 7:34 صبح

شب ساعت 10 بود که sms مسعود بدستم رسید . نوشته بود : "سعید صبح ساعت 6 بیا پشت دیوار خوابگاه . همون جای همیشگی باهات کار مهمی دارم . من امشب نمیام خوابگاه . "

صبح ساعت 6 رفتم سرقرار . مسعود نشسته بود روی زمین و به دیوار تکیه داده بود . صداش زدم اما نگاهی نکرد . جلوتر رفتم دیدم تویه دریایی از خون نشسته . خیلی ترسیدم وقتی جلوش رسیدم دیدم با چشمای باز نشسته و به دیوار روبرو خیره شده . رگ دستش بریده بود و اون تو یه دریا از خون خودش نشسته بود . خشک شده بودم . باورم نمیشد مسعود مرده باشه مثله یه کابوس بود.

 تو دستش یه پاکت بود . نمیدونم چرا فکر کرم ماله منه و پاکت رو برداشتم . یک ساعت نکشید که بچه ها که ماجرا رو از بنجره خوابگاه دیده بودن دور و بر ما جمع شدن . هر کسی یه نظری میداد . یکی میگفت نمره کم اورده یکی میگفت معتاد بوده یکی میگفت میخواستن اخراجش کنن اون یکی میگفت با دوست دخترش قهر کرده بوده . دیگه داشت حالم بهم میخورد اونا بالای سر بهترین دوست من ایستاده بودن اما انگار دارن به یه صحنه تصادف نگاه میکنن و هرکدوم یه اظهار نظری میکنن . یکی به من اشاره کرد و در گوش دوستاش گفت : اون دوستش بریم ببینیم قضیه چی بوده اما قبل از اینکه دستشون به من برسه سریع اومدم تویه خوابگاه و رفتم تویه اتاقم و در قفل کردم .

وقتی چشمم بجای خالی مسعود افتاد برای چند لحظه فکر میکردم مسعود کجاست و چرا خوابگاه نیومده و تازه داشتم در ذهنم مرور میکردم . همه چیز مثله یه خواب بود جای خالی مسعود داد میزد که اون دیگه برنمیگرده . یاد نامه افتادم .

پاکت رو باز کردم . توش دوتا کاغذ بود یکی خطاب به من بود و اون یکی انگار خطاب به خود مسعود بود . نامه ای که مال من بود رو برداشتم و شروع کردم به خوندن .

"سعید سلام معذرت میخوام که اینبار مثله همیشه بهت نگفتم چکار میخوام بکنم . امیدوارم به خاطر اینکار منو ببخشی و دلم نمیخواد منو یه آدم ضعیف یا ترسو بدونی . میدونی سعید یه وقتایی هست که بود و نبود آدم نه تنها واسه دیگران بلکه واسه خودشم فرقی نمیکنه و اون موقع ، زمان خوبیه واسه رفتن . تو خودت میدونی من چقدر مهسا رو دوست داشتم اما اون در حق من بد کرد و من دیگه تحمل این وضع رو ندارم . سعید منن بدون اون نمیتونم زنده بمونم . اون همه چیزم بود همه کسم بود . اما نمیدونم چرا اینجوری شد . دیروز نامه اش بدستم رسید . خودت میتونی بخونیش من هیچ حرفی برای گفتن ندارم فقط میخوام مثله همیشه منو ببخشی . قربانت مسعود "

اصلا نمیفهمیدم اون چرا باید همچین کاری بکنه . اون اهل این حرفا نبود اتفاقا خیلی هم بچه سرزنده و خندونی بود که همه از بودن باهاش لذت میبردن . اشک تو چشمام جمع شده بود . اون یکی کاغذ رو در آوردم . نامه مهسا بود به مسعود . اونا سال اول با همدیگه آشنا شده بودن و بعد از چندماه عقد کرده بودن و مسعود هم خیلی مهسا رو دوست داشت و واسش میمیرد . نامه رو باز کردم و خوندمش.

" مسعود سلام . الان که داری این نامه رو میخونی فکر میکنم من تو هواپیما باشم و در حال پرواز به سمت دوبی و از اونجا آمریکا . بلی درست فهمیدی آمریکا . ببین پسر خوب راستشو بگم من واقعا دوستت نداشتم و همه اون عشقای اتیشی و اون بوسه ها و خنده ها و خلاصه همه چیز یه فیلم بود . یه فیلم خنده دار که الان که دارم بهش فکر میکنم حسابی خنده ام میگیره ولی انصافا منم نقشمو خوب بازی کردم و تو هم بهتره به این فیلم بخندی . نمیخوام فکر کنی من سرتو کلاه گذاشتم نه من خیلی وقت بود که نقشه رفتن به امریکا رو داشتم میخوام برم پیش برادرم همون که با پدرم قهرکرده بود . اما متاسفانه پدرم اجازه نمیداد و من به اسم تو تویه شناسنامه ام و اجازه نامه تو احتیاج داشتم و البته یه مقدار از پولهای تو ، پولهای تو که نه ، پولهای بابات . پس خواهشا فکر نکن که ازت سواستفاده کردم نه من دنبال هدفم بودم . مطمئن باش اگر هم قرار بود با هم زندگی کنیم خوشبخت نمیشدیم چون من ارزوهای زیادی دارم که باید بهشون برسم . نمیخواستم ان نامه رو هم واست بنویسم اما به خواست وکیلم اینکارو کردم . اون تا چند روزه دیگه برای گرفتن طلاق اقدام میکنه . امیدوارم عاقلانه فکر کنی چون برای من دیگه تو مردی و اگر هم یه روزی تو رو دیدم و نشناختم از دستم ناراحت نشو . بابت همه چیز ممنون و امیدوارم خوش بگذره . بابای "

 


نوشته های دیگران()

سربازان دموکراسی

سعید و نازنین :: دوشنبه 85/5/23 ساعت 8:30 صبح

تقریبا آخرین روزای بهار بود . جوخه ما تویه جنگلهای ویتنام گم شده بود و کم کم از هم جدا شدیم . من با بهترین دوستم ،آلفرد بودم . ما دو تا از بهترین تک تیراندازهای ارتش امریکا در ویتنام بودیم که کسی تو کارمون شک نداشت و فرمانده هانمون بوجود ما افتخار میکردن یعنی ما بهترین سربازای دموکراسی بودیم . سرگردون میون درختا از اینور به اونور میرفتیم تا به نیروهای خودی برسیم .

یه روز نزدیکای ظهر از بین درختا سروصدای زیادی شنیدیم . جلو که رفتیم یه کلبه جنگلی رو دیدیم که با دقت زیادی بین شاخ و برگ درختا پنهانش کرده بودند . من و فرد از دو طرف به کلبه نزدیک شدیم و از پنجره ها داخل رو نگاه کردیم . کلبه پر بود از بچه . شاید سی یا چهل تا بچه قد و نیم قد تویه اون کلبه بودند که پدر و مادرشون یا ولشون کرده بودن یا تویه جنگ کشته شده بودن . فرد گفت : با یه بازی هیجان انگیز موافقی و منم که خیلی وقت بود دست به تفنگ نشده بودم گفتم : منکه از خدامه یه مقدار هیزم جمع کردیم اطراف کلبه طوریکه سه طرفش با هیزم پوشیده شده بود و فقط درخروجیش باز بود . بعد در فاصله صدمتری جلوی در کلبه دو تا جا واسه نشستن خودمون درست کردیم . تو تموم این مدت اون بچه ها که متوجه حضور ما شده بودند ساکت بودند و حرکات ما رو زیر نظر داشتند ما هم اونا رو به حال خودشون ول کرده بودیم چون فکر نمیکردیم اونا برای ما خطری درست کنن . خلاصه یک ساعت بعد همه چیز آماده بود .

هیزمها رو اتیش زدیم و رفتیم و در جای خودمون نشستیم . کم کم اتش بالا اومد و کلبه رو دربر گرفت و بچه ها که تازه میفهمیدن چه اتفاقی داره می افته جیغ و دادشون بلند شده بود . اولین بچه ای که بطرف در اومد یه پسربچه بود اما تا من اومدم دست بکار بشم فرد چشم چپشو هدف گرفت و دقیقا زد به هدف . وقتی جسد اون پسره افتاد دم در کلبه تازه بقیه بچه ها فهمیدند چه بلایی داره سرشون میاد . از سکوتی که تویه کلبه بود میفهمیدم که چقدر ترسیدند . این یه انتخاب بود . یا باید کباب میشدن یا هم باید برای ما نقش یه هدف متحرک رو بازی میکردن . یعنی بعبارتی یا مرگ یا مرگ . اوه چه تصمیم سرنوشت سازی بود اصلا دوست نداشتم جای اونا باشم .دومین بچه ای که به در نزدیک شد و یواشکی از کنار در به بیرون سرک کشید مال من بود و منم دقیقا چشم راستشو زدم و بچه ها دیگه فهمیدند که اگه بتونن از دست اتش فرار کنن ممکن نیست بتونن از دست ما فرار کنن . آتش همینطور بالا و بالا تر میرفت تا سقف کلبه هم اتش گرفت و شروع کرد به ریختن و حالا موقع یک تصمیم اساسی بود . من داد میزدم : هی بچه های لعنتی چرا معطلین بیاین بیرون دیگه بیاین .

وقتی اولین قسمت از سقف کلبه ریخت بچه ها دیگه کم کم فهمیدن که در کلبه هیچ شانسی ندارن . برای همین شروع به بیرون اومدن کردن و من و فرد هم امونشون نمیدادیم . خیلی هیجان انگیز بود . هیچوقت اینقدر لذت نبرده بودم آخه خیلی وقت بود به آدما شلیک نکرده بودم چون تو این جنگلهای لعنتی جز حیوون وحشی هیچی دیده نمیشد . با ریختن تمام سقف آخرین بچه ها هم دراومدن و دیگه کار ما تموم شد . رفتیم جلو و شروع کردیم شمردن . 20 تا چشم چپ و 17 تا چشم راست ، اوه فرد برنده شده بود . یه گوشه نشستیم و سیگاری آتش زدیم که یه مرتبه از بین علفها صدای خش خشی اومد . سریع اماده شلیک شدیم .

این احتمال بود که پدرومادر بچه ها باشند که واسه انتقام اومدن . میخواتیم علفها رو به رگبار ببندیم که یه مرتبه یه بچه کوچولو چهار دست و پا از پشت علفها اومد بیرون و یه راست اومد طرف من و جلوی من نشست و زل زد تو چشمای من .

من و فرد از اون همه ترس خودمون خنده امون گرفته بود . بچه فکر کرده بود من باباشم و هی میگفت : بابا ، بابا . من سر تفنگمو گذاشتم تو دهنش و اون شروع کرد به مکیدن سر تفنگ . خیلی بامزه بود . بچه بانمکی بود و آدم دلش میخواست باهاش بازی کنه . نمیدونم از کجا پیداش شده بود شاید با همون بچه های تو کلبه بوده که یه طوری زنده مونده . یه تیکه نون از توی اذوقه مون بهش دادم و نشوندمش روی زمین و من و فرد رفتیم سرجامون نشستیم و دوباره سیگاری اتش زدیم و اماده شلیک شدیم .

چند لحظه بعد صدای شلیک دو تا تفنگ جنگل رو تکون داد و اون بچه کوچولو با اون تیکه اون سرجاش خشکش زد با این تفاوت که بجای چشماش دو تا کاسه خون بود .


نوشته های دیگران()

بنام پدر ، برای پدر

سعید و نازنین :: سه شنبه 85/5/17 ساعت 5:27 عصر

ولادت فرزند کعبه بر تمام جهانیان مبارکباد .


امروز روز پدر و بد نیست اگر تو این روز یادی بکنیم از تمام پدرها .

اول از همه پدرهای آسمونی ؛ که جونشون رو در طبق اخلاص گذاشتند و رفتند تا ما امروز اینطور ازاد وازاده زندگی کنیم یاد کنیم و همه با هم آرزو کنیم که همه ما لیاقت ادامه راه این پدران اسمونی رو داشته باشیم و از خدا بخوایم که یاد و خاطره اونا رو واسه همیشه زنده نگهداره و ما هم هیچوقت یادمون نره که چه وظیفه ای در قبال یادگاران این شهدا داریم . روز پدر و فرزندان شهدا برسر مزار پدرانشون اینروز رو جشن میگیرن ، فراموششون نکنین .

بعد نوبت میرسه به پدرای معلول و جانباز که در گوشه خانه یا آسایشگاه انتظار من و تو رو میکشند تا با یک شاخه گل به دیدارشون بریم و برای اینکار چه روزی بهتر از امروز که اگر به مردی باشه اونا از هر مردی مردترند و اگر به پدری باشه اونا در حق همه ما پدری کردند .

حالا بیاین یادی بکنیم از اون پدری که شب خسته از سرکار به خونه میره و چشمش به چشمای دخترک کوچیکش میفته . دخترک میگه : بابایی امشب برام اون عروسکه رو خریدی اونموقع بابا هیچ جوابی نداره که به دختر معصومش بده . بعد خانومش میاد جلو : آقا هیچی واسه خوردن نداریم چرا دست خالی اومدی خونه بچه ها گرسنه اند . و اینجا بازم مرد جوابی نداره . فقط پیشونی برچین و چروکش پر از عرق میشه دلش میخواست زمین دهن باز میکرد و اون رو به درون خودش میبرد تا اینطور دست رد به سینه همسر و دخترش نزنه . اما اون یه مرده و باید همه اینا رو ببینه و بریزه تو خودش و تحمل کنه آخه اون یه مرد. دوستای من بیاین از خدا بخوایم که به کرم و بخشش علی ابن ابیطالب قسم هیچ پدری رو شرمنده همسر و فرزندش نکنه .


و حالا ازتون میخوام یه دعای ویژه بکنین : میخوام دعا کنین تمام پدرایی که مریضن یا به دلیلی الان تویه بیمارستانند شفا پیدا کنند و هر چه زودتر سایه پر از مهرشون رو روی سر خانوادشون بندازند مخصوصا که خبردار شدم پدر یکی از بهترین دوستام اینروزا حالش خوب نیست . پس همه با هم دست به دعا بردارین و از خدا بخواین تو این روز پدر هیچ بچه ای رو در انتظار دست پر از مهر پدرش نذاره .

التماس دعا .


نوشته های دیگران()

توکل !!!!!!!

سعید و نازنین :: شنبه 85/5/14 ساعت 6:40 عصر

یکروز در جایی مصاحبه ای با یکی از مقامات بلندپایه کشورهای عرب رو خوندم . این شخص در پاسخ به سئوالی مبنی بر اینکه چرا کشور شما در جنگ لبنان- اسرائیل سکوت کرده گفته بود : اصولا ما میدونیم که حق با لبنان است و از حرکت مقاومتی حزب الله بسیار شادمانیم ولی خوب چون ما توان جنگیدن با چهارمین ارتش نظامی دنیا رو نداریم در این بحث به خدا توکل کردیم تا خدا خود حق رو به صاحب حق برسونه .(البته نقل به مضمون نه نقل کلمه به کلمه)

من در اینجا کاری ندارم که این اقا جرات نکرد صاف و پوست کنده بگه ما از آمریکا میترسیم که تحریم و تنبیه و هزار و یک بلا سرمون بیاره ، نه به ایناش کاری ندارم ، فقط یه کلمه در اینجا جلب توجه میکنه که با خوندن این مصاحبه برام روشن شد نه تنها در کشور ما بلکه در کشورهای اسلامی مفهوم این کلمه بصورت اساسی تحریف شده و اون کلمه اینه :

توکل

توکل به خدا خوبه ، هیچ کس هم منکر این قضیه نیست و ما در جای جای قران دعوت شدیم باینکه در کارها به خدا توکل کنیم . ولی سئوال اینجاست اون توکلی که خدا ما رو به اون دعوت کرده اینه که بگی توکل بر خدا و دست روی دست بذاری . لازم نیست خیلی خودمون رو خسته کنیم . اینجا هم مثله همیشه میتونیم به خود کلام خدا توجه کنیم . خدا در هر جای قرآن که از توکل صحبت کرده اینگونه بوده که مسلمانان رو دعوت کرده به انجام کار و توکل بر خدا یعنی گفته آقا شما میخوای بری جنگ خوبه توکل بر خدا کن و برو میخوای کار کنی توکل کن و کار کن میخوای علم بیاموزی توکل کن و برو دنبالش . در هر جای قرآن که اسم توکل اومده اینطوریه که مسلمین رو دعوت کرده به عمل . هیچ جا نگفته شما میخوای اینکار رو انجام بدی نمیخواد زحمت به خودت بدی فقط توکل کن بر خدا . یعنی اصلا ممکن نیست دین اسلام امتش رو دعوت به سکون و انفعال بکنه ؟ اسلام دین حرکته ، دین جهاد ، دین عمله . اسلام دین عمله . اسلام مردم رو دعوت کرده به عمل . وقتی که جهاد میاد همپای مسائلی همچون نماز و روزه قرار میگیره یعنی همین .

اما امروز متاسفانه به غلط میان و تفسیر میکنند . آقایی کیفش رو دزد برده بود گفتم رفتی به پلیس خبر بدی و قضیه رو دنبال کنی ؟ گفت نه دیگه فرقی نداره . گفتم پب چکار میخوای بکنی ؟ گفت هیچی ما که کاری از دستمون ساخته نیست باید توکل کنیم بر خدا . بابا این چه توکلیه ؟ این اشتباهه به خدا . نه خدا نه قرآن نه پیامبر همچین چیزی رو از مسلمانان نخواستن . یعنی چی که شما بری بشینی یه گوشه و بگی توکل بر خدا . آخه مگه توکل بر خدا فقط همینه که با زبان بگی نه واقعا اینطور نیست . همیشه میگن از تو حرکت از خدا برکت . تو برو حرکت کن ، فعالیت کن و بر خدا هم توکل کن و اونوقت خدا در تمام مراحل یاریت میکنه .


پس همین امروز با توکل بر خدا هر کدوم از ما که میتونه کاری برای مردم لبنان و برادران غیور حزب الله انجام بده دریغ نکنه . شاید یکی از ما بتونه با نوشتن یه مطلب گامی برای اتحاد و حرکت مسلمانان برداره .


نوشته های دیگران()

نازنین ، حقیقت همیشگی

سعید و نازنین :: پنج شنبه 85/5/12 ساعت 11:59 صبح

مرده بودم ، جانم دادی

تشنه بودم ، آبم دادی

یک کولی سرگردان بودم ، قرارم شدی

اسیری بی پناه بودم ، تو یارم شدی

تنها بود ، یه گوشه نشسته بود و اونقده تو تنهاییش غرق شده بود که دیگه هیچ چزی واقعا اونو خوشحال نمیکرد . بودن و نبودنش واسه هیچکس مهم نبود ، همونطور که بود و نبود بقیه واسش مهم نبود . لحظات بی تفاوت میگذشتن ، و اون هرروز یک قدم به آخر نزدیکتر میشد .

دیگه نه گلها واسش رنگ و بویی داشتن ، نه اسمون زیبایی . دیگه حتی گریه هم نمیتونست بکنه ، واقعا سخت بود . تمام احساسات در درونش مرده بود ، اونا رو کشته بودن ، آدما خواسته بودن که اون هیچ احساسی نداشته باشه . شده بود مثله یه آدم آهنی ، مثله یه مترسک . اینقده از زمین و زمان ، از آشنا و غریبه دورویی و نامردی دیده بود که دیگه آدما همگی واسش یه رنگ داشتن ، سیاه . نه سفید نه خاکستری ، سیاه سیاه . اعتماد کردن به دیگران واسش یه چیز عجیب بود ، یه حس احمقانه ، اصلا معنی نداشت که به کسی اعتماد کنه ، الان که داره به اون موقعا فکر میکنه باورش نمیشه که تونسته باشه دوباره به کسی اعتماد کنه ، به کسی عشق بورزه ، و از اعماق وجودش کسی رو بخواد اما آخه تو هم اینقدر اسرارآمیز اومدی که واقعا نمیشه گفت چطور اومدی مثله یه شهاب آسمونی که شب رو روشن کردی ، نه اما تو مثله یه شهاب زودگذر نبودی ، مثله صاعقه هم نبودی که بر پیکر بیجانم بخوره و تموم بشه ، چون هنوز هستی ، یاشایدم خورشید بودی ، خورشیدی که حتی شبا هم به آسمون زندگیم نور میده . اومدی و موندی . با بودنت تمام سیاهیا کناررفت و همه جا روشن شد . دوباره نور زندگی رو تویه چشمای تو دیدم ، یخهای قلبم از گرمای وجودت ، از حرارت عشقت اب شد اما غرور و شایدم قدرنشناسی ، بازم افت جان من شد ، اینقدر به بودنت ، به عشقت مطمئن بودم که نفهمیدم چه میکنم ، اینقدر از گرمای محبتت گرم بودم که نفهمیدم همه اینها از توست .

و تو را آزردم .

نه اما نازنین ، تو نرفتی ، ماندی و اتفاقا گرمتر از گذشته ، عاشقتر از همیشه . ماندی تا ثابت شود در درون وجودت ، قلبی فرشته گونه یا نه حتی خداگونه داری . ماندی تا بفهمم همه انسانها را با یک رنگ نمیتوان دید .

نازنین ، با منی

با من بمان

تا در فردای عشق و بوسه

و دیدار

بغل بغل گل عشق و قدرشناسی را در دستان تو

همان دستانی که گرمابخش وجود من است

بگذارم .

 


نوشته های دیگران()

انتم مشتبهون فی محاسباتکم عن لبنان

سعید و نازنین :: چهارشنبه 85/5/11 ساعت 6:13 عصر

<<انتم مشتبهون فی محاسباتکم عن لبنان>>

خانوم کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا در سفرش به خاورمیانه گفته بود ما بدنبال هیچ اتش بسی که منجر به تشکیل خاورمیانه جدید نشه ، نیستیم .

وای بر ما مسلمانان ، وای بر شما ملت عرب .چه بر سر ماآمده ، غرور و عزت ما کجا رفته ،چه چیز غیرت و آزادگی را در ما کشته ؟؟؟وزیر امور خارجه یک کشور از آنطرف دنیا باید بیاد اینجا و برای ما تصمیم بگیره ، اون باید برای آتش بس در خاورمیانه تصمیم بگیره . خاورمیانه ای که قلب تپنده اون ، همانا کشورهای عرب و مسلمان هستند . چطور یک رژیم کوچک که تمام همسایه های دور تا دور اون کشورهای عربی هستند ، در پیش چشمان به خواب رفته ملتهای عرب ، اینطور گستاخانه زنان و کودکان بی پناه لبنانی رو قتل عام میکنه . برادران عرب ، غیرت شما کجا رفته . غرور ملی شما کجا رفته . حس همبستگی اسلامی شما کجاست . اصلا اگر تمام سفارشات دین اسلام رو در کمک به سایر مسلمین و دفاع از مظلوم نشنیده بگیریم ، باید بپرسیم مگر شما آزاده نیستید ، چطور اجازه میدید به یک کشور عربی اینگونه تجاوز بشه . به فرموده مولایمان امام حسین (ع) اگر دین ندارید ، آزاده باشید . اجازه ندهید اینطور جفاکارانه در حق ملت عرب ظلم شود . بخود بیایید . وقت اتحاد و همبستگی است . فکر میکنید لبنان آخرین کشوری است که به آن ظلم میشود . بخدا که در اشتباهید . بزودی نوبت عربستان و اردن و مصر و سوریه و کویت و سایر کشورهای عربی میرسد . پس از خواب غفلت برخیزید .زمان زمانه دوستی و همدلی است زمان اتحاد است . باید چنان باشید که کسی جرات نکند به ملت عرب نگاه ناروا کند . تا کی خودفریبی ، تا کی کشتن ندای درونی ، تا کی گوش به فرمان آمریکا بودن . تا کی ترس از کشورهای غربی . از این واضح تر چه میخواهید که یکی از مشاوران ارشد کاخ سفید بگوید : اگر کشورهای عرب مانند حزب الله رفتار میکردند امروز آمریکا احترام بیشتری برای آنان قائل بود . بواقع امروز حزب الله نزد دوست و دشمن احترامی به مراتب بیشتر از کشورهای بزرگ عربی دارد . دیگر در همه جای سرزمینهای اسلامی سیدحسن نصرالله را فرزند برومند اسلام میدانند ، اعراب او را کسی میدانند که غرور و عزت از دست رفته گذشته شان را به آنها باز گردانده است ، برای همه مسلمانان آرزو است که در صف برادران حرب الله بجنگند ، خدمت کردن و یاری رسانی به حزب الله افتخار هر مسلمان است . وای بر شما دولتهای عرب که عشق و علاقه مردم به حزب الله و نفرت کینه مردم از اسرائیل و آمریکا را میبینید و باز هم چشمهایتان را میبندید و در راهی گام برمیدارید که نه خواست دین شماست نه وجدان شما نه ملت شما و نه خواست هر انسان آزاده . شما نه تنها از حزب الله حمایت نمیکنید بلکه مقاومت مقدس آنها را ماجراجویی خطاب میکنید چه دروغی بزرگتر از این . شما در حق هر مسلمان و عربی ظلم کرده اید . بخدا تمام شما دولت مستعجلید ، زیرا در تمام نقاط تاریخ پیروزی از آن حق است از آن مظلوم است از آن آزاده گی است و شما تا زمانیکه در جبهه ظلم و نفاق و دروغ گام برمیدارید دولت مستعجلید .

از خواب برخیزید ، امروز روزی است که باید به ندای حق علیه باطل که از قلب خاورمیانه ، از سرزمین لبنان شنیده میشود گوش فرادهید . اکنون وقت آن است که دست دردست برادران عربتان ، دوشادوش تمام مسلمانان عالم ، گامی آنچنان بزرگ بردارید که نه تنها بر سینه تاریخ ثبت شود ، بلکه تا دنیا دنیاست آمریکاوهیچ کشور دیگری به خود جرات ندهد در این منطقه قدمی در راه ظلم به ملت عرب یا مسلمان بردارد . برخیزید که امروز روز جهاد است .بدانید که فردا خیلی دیر است ، خیلی .


نوشته های دیگران()

فطرت یا عقل !!!! پیروزی از آن کدام است ؟

سعید و نازنین :: سه شنبه 85/5/10 ساعت 5:53 عصر

سلام . آیا شما تا بحال به رابطه بین عقل و فطرت نگاه کردین . خوب ما در هنگام تصمیم گیریها با کمک عقل تصمیم درست یا از نظر خودمون بهترین تصمیم رو میگیریم اما فطرت آدم جایی که خیلی از چیزای خوب در اون جا دارند مثلا حس خداجویی ، حس کمک به همنوع ، حس کمال ، حس زیبایی طلبی ، حس انساندوستی و ... . خوب انسان وقتی میخواد کار خوبی انجام بده این فطرت نهفته است که آدم رو تشویق میکنه تا اونکارو انجام بده و سپس آدمی با کمک عقلش بهترین راهکار رو برای رسیدن به مطلوب فطری پیدا میکنه . خوب تا اینجا قضیه همه چیز خوبه چون عقل در خدمت فطرته یعنی دستور از فطرت میرسه و عقل اجرا میکنه . اما حالا لحظه ای بیاین و فکر کنین که برعکسش چی میشه .بذار یه ذره قضیه رو باز کنیم .

آزادی خوبه ، حقوق بشر مطلوب تمام انسانهاست اینو کسی توش شکی نداره . چرا ؟ چون مطلوب فطرت تمام انسانهاست چون همگی در ضمیر نهانشون در پی آزادی هستند ، به دنبال رعایت حقوق بشر هستند . خوب حالا یه سری افراد با آگاهی بر اینکه ازادی و حقوق بشر مطلوب انسانیته میان و از اینها تابویی میسازن برای پیشبرد اهدافشون . شیپور به دست میگیرن و منادی آزادی و حقوق بشر میشند اما نه این آزادی و نه این حقوق بشر به درد انسانها نمیخوره چون اینا دیگه فطری نیست اینا ساخته عقله یعنی عقل نشسته و فکر کرده و ازادی و حقوق بشری ساخته که به دردش بخوره . بلی یعنی دیگه دستور از فطرت نرسیده از عقل رسیده و هدف کمال بشریت نیست هدف رساندن یه شخص به هدفشه . این میشه فطرت در خدمت عقل . راه دوری هم نمیریم همین آمریکا . پرچمدار صلح و عدالت و آزادی و حقوق بشر برای تمام مردم دنیا . اما نه تنها در خود آمریکا شاهد بدترین موارد نقض ازادیهای فردی هستیم و هر روز حقوق بشر را لگد مال شده میبینیم ، بلکه در هر جای جهان که اثری از زیرپاگذاشتن حقوق انسانها و آزادیهای اونها هست ، ما ردپایی از آمریکا میبینیم . آمریکا چه کرده ؟ آمریکا تابلویی زیبا و خوش رنگ از ازادی و حقوق بشر ساخته که در هر جای جهان که اهدافش اقتضا میکنه این تابلو را به مردم کشورهای جهان سومی نشون میده و میگه من برای شما این را به ارمغان میاورم و خوب چه کسی پیدا میشه که از ازادی بدش بیاد . از حقوق مساوی انسانی بدش بیاد . امریکا این تابلو رو ساخته تا به اسم اون به افغانستان حمله کنه . تا به اسم اون به عراق حمله کنه و چاهای نفت عراق رو صاحب بشه . اما یکی نیست بگه وقتی کودکان و زنان بیگناه لبنانی در قانا به خاک و خون کشیده میشدند آزادی کجا بود ، حقوق بشر کجا رفته بود ؟

"وای ، وای آزادی ، ببین به نام تو چه جنایتها که انجام نمیشود . "

بله دوستان رعایت حقوق بشر برای منه برای شماست تا وقتی که خواستیم که برای تامین انرژی مورد نیازمون از فناوری هسته ای استفاده کنیم بنام حقوق بشر و در جهت حفظ صلح و امنیت جهانی تمام کشورهای قدرتمند جهان جلوی ما صف بکشند تا مبادا ما بمب اتمی بسازیم . واقعا بدا به حال این آزادی و بدا به حال این حقوق بشر که امریکا محافظ ان باشد .

این نتیجه تسلیم شدن فطرت در مقابل عقله و اینطوری میشه که کارهای فطری ما دیگه فطری انجام نمیشوند بلکه از روی فکر و عقل و در جهت اهداف ما انجام میشوند


نوشته های دیگران()

غیرت ( داشتن یا نداشتن ، مسئله چیست؟؟؟؟؟)

سعید و نازنین :: یکشنبه 85/5/8 ساعت 5:30 عصر

یا الله . سامو علیکم خدمت تمام لوطیای باحال و باصفا .

آقا اولیشو میریم به سلامتی تمام آدمای باحال و بامعرفت . سلامتی .

دومیشو هم میریم به سلامتی اقا یاسر باحال و باصفای خودمون . سلامتی .

میون کلوم همه تون شکر ، کزاحم شدیم تا دو کلوم حرف بزنیم و بریم . تازگیها یکی پاپی رفیق ما ، همین آقا یاسر رو میگم ، آره یکی پاپیش شده که غیرت چی و غیرت فلان و بیسار . همین جا خدمت همه تون بگم همونطوری که روی مرام و معرفت و رفاقت اقا یاسر قسم میخورم توی غیرتشم شک ندارم . ما با این اقا یاسر ریفیق گرمابه و گلستانیم ما هر پیاله ای که رفتیم بالا با این یاسر بوده یعنی راستیتش هر جا که یاسر پا نبوده اصلا ما هم بیخیال شدیم . پس اگه کسی بخواد آمارشو بده کی بهتر از خود ما . آقا یاسر خیالت تخت که من تو هر دادگاهی به غیرت تو شهادت میدم ، تا تهشم هستم .

اما دو کلومم در مورد غیرت بگم . ببین داداش غیرت این نیست که زنت رو بذاری توی صندوقچه ، درشم کلون کنی که مبادا زنت با غریبه رودررو بشه . نه داداش این غیرت نیست . این ذلته . این یعنی که تو اینقده عشقتو ماله خودت نکردی که بتونی بهش اعتماد کنی و بذاری با غریبه جماعت رودررو بشه . یعنی تو اینقده به ناموست اعتماد نداری که بذاری تو جماعت باشه ، چون فکر میکنی نتونه تو جمع خودشو حفظ کنه . غیرت اینه که تو اینقدر به زنت اعتماد داشته باشی که اگر سه شبم خونه نبودی تو توهماتتم نیاد که زنت با غریبه است . یعنی اینقده عشقت رو به پاش ریخته باش که وقتی با یه گردن کلفت دیگه رودررو میشه حتی یه نظرم دلش نره پیش غریبه ، یعنی اونموقع اگه خودتم دیدیش با یه غریبه ، خیالت تخت باشه که دلش پیش توه . یعنی اونموقع اگر مردم هم دیدنش تو فکرشونم نیاد که زنت کار بدی میکنه . غیرت یعنی اینکه تو به زنت اینقدر احترام بذاری که هیچ ادم آسمون جلی به خودش جرات نده که نه به ناموست نگاه بد کنه نه در موردش فکر بد کنه چون میدونه که زنت از ته قلب ماله توه . غیرت یعنی اگه کسی به خودش جرات داد و حال کرد به زنت بگه تو ، همچین حالشو بگیری که دیگه در کل زندگیش حال نکنه . آره داداش خلاصه غیرت این نیست که خودت بیشینی پای کامپیوتر بری توی اینترنت حالتو ببری ، چت بکنی ، وبلاگ بنویسی ، بعد به زنت بگی تو نه ، برای تو بده ، اخه من غیرت دارم . نه داداش تو زن گرفتی اسیر که نگرفتی . افا خودش میره صبح تا شب بیرون از خونه اینور اونور حال میکنه بعد زنش رو تو خونه زندونی میکنه که چی ، من غیرت دارم . برو بابا دلت خوشه . این یعنی بی اعتمادی ، یعنی تعصب خشک ، یعنی جهل . خدا هر جای قران صحبت از حقوق انسانها کرده نیومده بگه حقوق مرد گفته انسان تازه حق زن بیشترم هست . پس با زنت یه جوری رفتار نکن که فکر کنه اسیر دست توه و دائم به فکر فرار از دست تو باشه . باور کن برای نشون دادن دوست داشتن کلی راه هست . برای اینکه بدونه برای تو مهمه کلی راه هست ولی راهش این نیست که زندونیش کنی تا بدونه دوستش داری .

اوه ، کلی حرف زدم دهنم خشک شد .

سومیشم میریم به سلامتی تمام لوطیای با غیرت .

خلاصه ، آخر کلوم اینکه دیگه نبینم کسی اعصاب آقا یاسر ما رو مگسی کنه که روزگارشو مگسی میکنم . چی ، کسی چیزی گفت ؟؟؟؟؟؟

نبود داداش . خوبه ، آقا مخلص تمام بر و بچه باحال و باصفا . فعلا . یا علی . مرام همه تون رو عشق است علی الخصوص بر و بچه تهران نو و خیابون طالقانی .

یاحق .


نوشته های دیگران()

خواب خرگوشی تا به کی ؟ امت واحده پس کی ؟؟؟؟؟؟؟

سعید و نازنین :: شنبه 85/5/7 ساعت 6:37 عصر

مدتهاست که در کشور ما زمزمه هایی مبنی بر جدایی دین از سیاست به چشم میخوره که خوب هیچوقت هم به نتیجه ای نرسیده بنده حقیقتا فکر میکردم این بحث ها متعلق به درون کشور ماست و در سایر کشورهای اسلامی خبری از این حرفا نیست اما با توجه به اون چیزی که اکنون دایم میبینیم نه تنها در سایر کشورها این بحث هست بلکه متاسفانه این کشورها به اشتباه مسئله رو حل کرده و به جدایی دین از سیاست رای دادند حتی اگر در حرفهاشون اینطور نباشند در عمل که بر این روال هستند . کشور عربستان که به سبب وجود مکه و مدینه خودش رو در راس کشورهای اسلامی میدونه متاسفانه در صحنه سیاست دچار اشتباه بزرگی میشه . واقعا جدایی دین از سیاست معنایی نداره .. برای اثبات وابستگی سیاست به دین در اینجا وارد بحثهای عمیق دینی و سیاسی نمیشم و فقط به گفتن یه جمله بسنده میکنم . تعریف ما از دین چیه ؟ راه و رسم و روش زندگی انسان در تمام مراحل ، لحظات و دورانها . پس اساسا نمیشه که دین به بحث سیاست بی توجه باشه و باید در مورد سیاست هم راه و روشی رو برای بشریت تعیین کنه چه برسه به دین اسلام که کاملترین دین الهیه و خاتم پیامبران الهی رو داره . پس چرا کشورهای بزرگ اسلامی بی توجه به دین و پیامبرشان در بحث سیاست دنباله رو کشورهای غربی میشوند . به راستی در دین اسلام نمونه های روشهای دیپلماتیک و کارهای سیاسی کم داریم . تمام جنگهای پیامبر ، هجرت پیامبر ، محاصره اقتصادی در شعب ابیطالب ، رفتن جعفر ابن ابیطالب به حبشه و مذاکره با پادشاه اونجا و ... اینا همه و همه درسهای بزرگ سیاسی است برای مسلمین اما متاسفانه کشورهای بزرگی مثله عربستان ، مصر و اردن که باید از پرچمداران کشورهای اسلامی باشند و ندای برادری و برابری رو به گوش همه جهانیان برسونند تبدیل شده اند به سه کشوری که در حقیقت نقش میرزا بنویس امریکا رو بازی میکنند .

چرا در حالیکه برادران شجاع ما در حزب الله هر روز دست به افتخارافرینی میزنند این سه کشور( عربستان – مصر – اردن ) باید طرح خلع سلاح حزب الله رو تهیه کنند . واقعا چه ذلتی بیشتر از این برای یک کشور اسلامی ممکنه ؟ خواب خرگوشی تا به کی ؟ غفلت کردن از امت واحده اسلامی تا به کی ؟ چرا این کشورها غافل از موج بیداری اسلامی که سرتاسر دنیا رو فراگرفته برعلیه یک نیروی برافتخار اسلامی عمل میکنند . مگر غیر از این است که امروزه حزب الله پرچمدار غرور و افتخار مسلمین است . حزب الله چه با یاری سایر کشورهای اسلامی و چه بدون آنها به پیروزی خواهد رسید اما زمانی که پرچم حزب الله در تمام سرزمینهای اسلامی برافراشته شد و بانگ پیروزی آنها شنیده شد این کشورها چه توضیحی برای ملت خود دارند . چرا با درخواست ایران برای برگزاری نشست فوق العاده سازمان کنفرانس اسلامی موافقت نمیشه واقعا اگه سازمان کنفرانس اسلامی در همچین مواقعی به درد نخوره اصلا دیگه کاربردی نداره . چرا ما مسلمین باید از نیروی خود غافل شویم مگر اما م خمینی نفرمودند اگر هر مسلمان یک سطل اب بریزد اسرائیل را اب میبرد پس چه اتفاقی افتاده که همین اسرائیل امروز به خود جرات داده به لبنان حمله کند و سوریه و ایران رو هم به حمله تهدید کند جز اینه که غفلت مسلین باعث شده که دشمنان اینچنین گستاخ بشوند . چرا باید کشورهای غربی جرات کنند یک کشور زرگ اسلامی از حقوق مسلم خودش محروم کنند و در اینراه زبان زور و تهدید رو هم بکار ببرن . وقتش رسیده که کشورهای بزرگ اسلامی همچون عربستان از خوا بیدار شوند . براستی در میان مسلمانان امروز ایران محبوبترین کشور است . چرا ؟ به این خاطر که ایران نیاز امروز مسلمانان را فهمیده از درد مشترک و حرف همه مسلمانان باخبر است . ایران در راستای اتحاد تمام مسلمانان گام برمیدارد در راستای گسترش اسلام حرکت میکند . بواقع اگر عربستان تا مدتی دیگر متوجه ندای مسلمین نشود نقش خود را در مجامع اسلامی از دست رفته میبیند و این نقش ایران است که روزبروز در بین امتهای اسلامی پررنگ تر خواهد شد . روزی خواهد رسید که ملتهای مسلمان فارغ از دولتها دست یاری و اتحاد بسوی هم دراز کرده و آنزمان زمان تیره رویی دولتهایی است که بنده بی جیره و مواجب کشورهای غربی هستند .


نوشته های دیگران()

همه با هم در جهت حل مشکلات مردم

سعید و نازنین :: چهارشنبه 85/5/4 ساعت 6:37 عصر

چند روز پیش در خبرها شنیدیم که آقای حداد عادل برای آگاهی از مشکلات نمایندگان ( مشکلات بیشمار نمایندگان ) در صف غذاخوری نمایندگان ایستادند و غذا گرفتند . واقعا چه کار زیبایی . مردم توجه داشته باشند که چقدر مسئولین به فکر حل مشکلات آنها هستند این هم یک نمونه اش . من در راستای توجه سایر مسئولین به این حرکت زیبا و به جهت رفع حل مشکلات مردم چند تا پینهاد دارم تا به این وسیله بار سنگین مشکلات از دوش مردم برداشته شود

1-  رئیس کارخانه شیر پگاه به مدت 14 جلسه در صف شیر بایستند و شیر دریافت کنند . بعد از آن شیرهای دریافتی را حتما !!! دقت فرمایید حتما میل بفرمایند تا معنای شیر با اب اضافه را متوجه شوند .

2-  رئیس سازمان صدا و سیما به مدت 3 ماه از صبح تا شب پای تلویزیون بشینند و برنامه های مختلف اعم از فیلم صدبار تکراری و برنامه کودک زمان کودکی پدربزرگ و سخنرانی اقای دوغ آبادی و همچنین فوتبال تیم عبدل اباد با غضنفر اباد را نگاه کنند و از حضور مجریان بسیار بامزه و طنازی همچون آقای هاشمی بهره مند شوند . در ضمن آقای ضرغامی اگر دلشان خواست میتوانند تو چهار پنج تا مسابقه تلفنی هم شرکت کنند .

3-  وزیر نیرو تشریف ببرند داخل خانه و به همکاران دستور بفرمایند همینطوری وقت و بیوقت برق خانه ایشان را قطع کنند تا ایشان هم از فشض قطع گاه و بیگاه برق بهره مند شوند .

4-  وزیر ارتباطات و فناوری هم 4-5 خط موبایل و 4-5 هم تالیا بگیرند تشریف ببرند از اینور و اونور به خودشون زنگ بزنند تا معنای " مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد " را متوجه شوند .

5-  شهرداران محترم شهرها سوار ماشین محترم شده و تشریف بیارند داخل خیابانها و همینطور پشت سر هم ماشین رو داخل دست انداز بیاندازند و همزمان هم میتوانند از بوی زیبای جویهای کنار خیابانها و زباله های انبار شده استفاده کنند و در مواقع خستگی در فضاهای سبز بیشمار داخل شهرها استراحت بفرمایند .

6-  آهان رسیدیم به وزیر محترم آموزش و پرورش . ایشون کارشون سخته . ابتدا باید به مدت 9 ماه در یک کلاس درس در مناطق پایین شهر تدریس نمایند . بعد به مدت 9 ماه در همان مدرسه پشت نیمکت درس بخوانند . بعد هم در 9 تا مدرسه غیرانتفاعی فرزند عزیزشان را ثبت نام نمایند .

7-  رئیس اداره راهنمایی و رانندگی هم کار آسانی ندارند . ایشان ابتدا در 23 نقطه تصادف بفرمایند و سپس با مامورین عزیزشان تماس بگیرند تا تشریف فرما بشوند سر صحنه تصادف . بعد از این کار تشریف بیاورند پشت چند تا از این چراغ قرمزهای خراب بایستند و مدتی را هم در میان چند تا ترافیک درست و حسابی جوندار به سر ببرند تا همچین مزه شیرین معطلی در ترافیک زیر زبان محترمشان بیاید .

8-     رئیس کارخانه مرباسازی درب 52 مربا را باز بفرمایند .

9-  رئیس کلیه بانکها در شعب خود حساب باز کرده و 49 مرتبه پول به حساب بریزند و برداشت بفرمایند . ضمنا 62 عدد قبض را نیز پرداخت بفرمایند .

10-وزیر محترم فرهنگ و آموزش عالی در سبف 23 دانگشاه غذا میل نمایند .

11-وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی 45 فیلم تازه مجوز گرفته را تماشا فرموده سپس 35 کاست از این جدیداش رو گوش بفرمایند . سپس 71 مورد از این مجلات زرد و آبی و قرمز و خلاصه رنگارنگ را مطالعه فرمایند .

12-رئیس شرکت ایران خودرو نمیخواد هیچ کاری بکنند فقط یه مسافرت با یه دونه از محصولات ایران خودرو تشریف ببرند . فکر میکنم همین واسه ایشون کافی باشه .

فکر میکنم اگر این کارا انجام بشه دیگه تمام مشکلات مردم حل بشه و بار سنگین مشکلات زندگی از روی دوش مردم برداشته بشه .

وای ، یه وقتی خدای نکرده شما عزیزان فکر نکنید این اقدامات نمادینه ها . نه به هیچ عنوان . اصلا ما ایرانیها دنبال کارهای نمادین نمیریم ما همه کارهامون از ته دل و با نیت تمامه ( بر منکرش لعنت )

در آخر ، باید عرض کنم که من تا همین جا به ذهنم رشید اگه دوستان عزیز پیشنهادی در جهت گسترش و بهبود کیفیت اینکارها دارند بفرمایند .


نوشته های دیگران()

   1   2      >

About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 68530 بازدید

امروز: 1 بازدید

دیروز: 1 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail