سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، پیشه ورِ درستکار رادوست دارد . [امام علی علیه السلام]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
کی میتونه...

سعید و نازنین :: دوشنبه 86/2/31 ساعت 9:59 صبح

نازی ناز کن که نازت یه سرو نازه

نازی ناز کن که دلم پر از نیازه

شب آتیش بازیه چشمای تو یادم نمیره

هر غم پنهون تو یه دنیا رازه

 

نازی جون باغت آبادشه ، خورشیدت گرم

کبکای مست غرورت سینه اشون نرم

نقش تو نقش یه پیچک توی چشم انداز ایوون

من نسیم پاییزم دلم پر از شرم ، دلم پر از شرم ، دلم پر از شرم

 

منو با تنهاییام تنها بذار دلم گرفته

روزای آفتابی رو، به روم نیار دلم گرفته

نقش من نقش یه گلدون شکسته است

بی گل و آب برا موندن توی ایوون بهار دلم گرفته

******

کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری

دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری

شونه کی ، مرهم هق هقت میشه دوباره

از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره

برگ ریزونای پاییز کی چشم براهت نشسته

از جلو پات جمع میکنه برگای زرد و خسته

کی منتظر میمونه ، حتی شبای یلدا

تا خنده رو لبات بیاد ،شب برسه به فردا

کی از سرود بارون قصه برات میسازه

از عاشقی میخونه ، وقتی که راه درازه

کی از ستاره بارون چشماشو هم میذاره

نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره

 


نوشته های دیگران()

دلم گرفته...

سعید و نازنین :: یکشنبه 86/2/30 ساعت 11:46 صبح

نازی ناز کن که نازت یه سرو نازه

نازی ناز کن که دلم پر از نیازه

شب آتیش بازیه چشمای تو یادم نمیره

هر غم پنهون تو یه دنیا رازه

 

نازی جون باغت آبادشه ، خورشیدت گرم

کبکای مست غرورت سینه اشون نرم

نقش تو نقش یه پیچک توی چشم انداز ایوون

من نسیم پاییزم دلم پر از شرم ، دلم پر از شرم ، دلم پر از شرم

 

منو با تنهاییام تنها بذار دلم گرفته

روزای آفتابی رو، به روم نیار دلم گرفته

نقش من نقش یه گلدون شکسته است

بی گل و آب برا موندن توی ایوون بهار دلم گرفته

*******************************

حالا دیگه تو رو داشتن خیاله

دل اسیر آرزوهای محاله

غبار پشت شیشه میگه رفتی

ولی هنوز دلم باور نداره

حالا راه تو دوره

دل من چه صبوره

کاشکی بودی و میدیدی

زندگیم چه سوت و کوره

 

آسمون از غم دوریت ، حالا روز و شب میباره

دیگه تو ذهن خیابون منو تنها جا میذاره

خاطره مثل یه پیچک میپیچه رو تن خسته ام

دیگه حرفی که ندارم ، دل به خلوت تو بستم

 

 


نوشته های دیگران()

شوخی شوخی ، جدی جدی

سعید و نازنین :: جمعه 86/2/21 ساعت 10:0 عصر

بچه ها شوخی شوخی به گنجشک‌ها سنگ میزنند و آنها جدی جدی میمیرند... آدمها شوخی شوخی زخم میزنند و قلبها جدی جدی میشکنند... و تو شوخی شوخی لبخند میزنی و من جدی جدی عاشق میشوم

ای برادر عاشقی را درد باید ، درد کو

صابری و صادقی را مرد باید ، مرد کو

چند از این فکر فسرده ، چند از این فکر زمن

نعره های آتشین و چهره های زرد کو

کیمیا و زر نمیجویم ، مس قابل کجاست

گرم رو را خود کی یابد نیم گرمی سرد کو

 


نوشته های دیگران()

هر چه تو گویی ...

سعید و نازنین :: جمعه 86/2/21 ساعت 12:2 عصر

بیا دل  بر دل پر درد من نه

بیا رخ بر رخان زرد من نه

تویی خورشید و ز تو گرم عالم

یکی تابش بر آه سرد من نه

چو مهره تست مهر جمله دلها

برین نطع هوای نرد من نه

بیار آن معجز هر مرد و زن را

به پیش دشمن نامرد من نه

بهر شرطی که بنهی من مطیعم

ولیکن شرط من در خورد من نه

کلاه لطف خود با تارک من

برای بوش و بردا برد من نه

از آن گردی که از دریا برآری

بیار آن گرد را بر گرد من نه

بهر باده نمیگردد سرم مست

به پیشم باده خو کرد من نه

خمش ای ناطقه بسیار گویم

سخن را پیش شاه فرد من نه


نوشته های دیگران()

تمام شد، رفتم دنبال آدمیت

سعید و نازنین :: دوشنبه 86/2/10 ساعت 6:36 عصر

سلام . من تویه یه امتحان بزرگ شکست خوردم ، دنباله رو هوسم شدم . یه قلب بزرگ رو باختم به یه هوس شیطانی . آدمیتمو از دست دادم . دارم میرم آدمیتمو پیدا کنم و این صفحه قلبم ، تا وقتی آدم نشدم بسته است . خداحافظ ، منو از یادهاتون پاک کنین ، همچون غریبه ای مسافر


نوشته های دیگران()

از همه گر رها شوم از تو رها نمیشوم ، تا تو زمین سجده ای سر به هو

سعید و نازنین :: یکشنبه 86/2/2 ساعت 8:20 عصر

نمیخواستم بنویسم ، اما تولد دوباره یک تولد ، دستمایه ای شد برای نوشتن ، امروز تولد کسیه که همیشه با حرفاش ، شعراش ، اشکاش و قلبش منو متولد کرده اونم نه دوباره که هزار بار .

**************************************************************

تقدیم به نازنین یا یک دنیا گلهای سرخ به یاد سرخی عشق

از همه گر رها شوم ، از تو جدا نمیشوم
تا تو زمین سجده‌ای ، سر به هوا نمیشوم
من تو بگو فدا کنم ، تن تو بگو فدا کنم
گر همه را رها کنم ، تارک ما نمیشوم
گر نزنی سپیده‌دم ، فلق‌نواز شب‌شکن
پنجه به تار شعر من ، عشق‌نوا نمیشوم
مهرتبار من تویی ، سبزقرار من تویی
دار و ندار من تویی ، اهل سخا نمیشوم
زمزمه کن بخوان مرا ، مقصد من به انتها
گرنکنی مرا فنا ، بر تو روا نمیشوم
خیز و به دار خوان مرا ، در شب شاعرانه‌ای
خانه‌خراب کن مرا ، ای خود آشیانه‌ای
جذبه عطر بارشی ، جاری سبز رویشی
بر عطشم روانه شو ، گرچه به من روانه‌ای
در فلق صداقتت گرچه افول میکنم
قصه فنا نمیکنم منجی جاودانه‌ای
من که هماره سجده را رو به ستاره کرده‌ام
بوسه به خاک میزنم تا تو بر آستانه‌ای
ضجه جغد کینه از سیطره شبانه‌ها
باز بخوان سپیده را ، ای که فلق‌ترانه‌ای
شاعر کوچک تهی پیش بلند شوکتت
خط زده هرچه آنه را تا تو کنار خانه‌ای ، تا تو بر آستانه‌ای
تاب تبت نمیکنم هرچه گریز میزنم
عارف بیکرانه‌ام ، باز تو در میانه‌ای
من زده ام ز دغدغه ، تن به تلاطم غزل
زورق آبی سکون ، کی بردم کرانه‌ای
خیز و به دار خوان مرا

نگو که اینروزهای خاکستری ، هر چه خاطره بوده از خاطرت برده

ای اول باغبان این تک درخت خشک ، یه امید کدامین برگ و بار ، بر انتظار این خشکیده شاخه نشسته ای

ز من پشمینه پوش پیردل خمیده قامت ، چه میخواهی ؟ در کدامین زاویه پنهان قلبم ، روشنی عشق خود را برافروختی ؟

نیاز من به تو ، نه از سر خواستن است ، که برای بودن است ، ای پاینده تر از زندگی

یگانه بار که در گوشم آن نوای سحرانگیز را زمزمه کردی ، مرا چنان مست کرد ، که عاشق آن مستی ام

نه عشق و نه نیاز و نه بوسه ، هیچیک سر ما شدن نبود ، تو بودی ای نوگل باغ معنا .

 

نه ، هرگز به با تو بودن اعتراف نکردم ، نه حتی لحظه ای احساس غرور کردم ، و نه حتی تو را برای خودم خواستم

آه ، قایق کوچک قلب من کجا و دریای بزرگ عشق تو کجا ، مگر قایق را تاب امواج دریا هست مگر با کرم و لطف دریا ، که اگر نبود هزار هزار بار قایق قلبم در هم شکسته بود

زنهار ، زنهار از این زندگی ، که عاقبت ما را از این خانه تنهایی ، بیرون کشید ، آن هم بوسیله تو ، چه بیراه میگویم ، زندگی خود تو هستی

نرو ، این تاک قد خمیده طاقت اینگونه طوفانی ندارد از جانب تو ، نه نرو

یعقوب وار در انتظار آمدنم نشستی آنزمان که سرمست از وجودت ، لاف قلندری میزدم ، و چه نیک میدانستی که باز خواهم آمد

نگه کن ، خوب بر تاروپود وجودم بنگر ، یا از استخوانهای آتشی فراهم کن و مرا بسوزان ، یا دل به دلم ده که من نه دیگر آن شوخ روی برنایم .

 

سه طلوع از خورشید اردیبهشت گذشته بود ، که خورشیدی تابیدن آغاز کرد که او را نازنین نامیدند . میدونید چرا ؟

ن : نیاز من

ا : امید من

ز : زیبای من

ن : نهایت خوبیها

ی : یگانه ستاره شبهای تاریک تنهایی

ن : نوشدارویی قبل از مرگ قلبم

گذشت و گذشت و گذشت تا یکروز اون رفت به شکار ، شکار آهو که نه ، شکار دل بیچاره من . و دل منم بدجوری تیر خورد . مثل اون قلبایی که از وسط تیر میخوردند ، البته یه کم بهتر .

خوب با اجازه اتون من تولدشو بهش تبریک گفتم و هر کسی هم که میخواد بره تولدش رو بهش تبریک بگه ،

آهان یه چیزی ، قسمت نظر خواهی برای این متن نداریم ، چون موضوع خیلی حساسه و جای شوخی نداره ( تولد نازنینه دیگه ) و در ضمن اصلا به شما ربطی نداره که نطر بدین .


نوشته های دیگران()

یا حسین

سعید و نازنین :: شنبه 85/11/7 ساعت 7:18 عصر

حیفم اومد توی این ایام قاب خالی وبلاگم از اسم آقا اباعبدالله حسین رنگ و بویی نداشته باشه

السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی الاصحاب الحسین


نوشته های دیگران()

دوست دختر

سعید و نازنین :: شنبه 85/11/7 ساعت 7:15 عصر

حرفاش بدجوری آتیشت میزد . انگار از گوشهات وارد میشد و مثل تیری می نشست توی قلبت ، یه حس نهفته رو توی وجودت بیدار میکرد .یه نهیب بیدار کننده بود ، حرفاش از جنس دل بود . حیف که کسی گوش نمیکرد ، صداش توی همهمه گم میشد . نزدیکتر شدم تا بشنوم .

یه نگاه خریدارانه ای سر تا پامو کرد و گفت : آره ، مگه این حسین کیه که در و دیوار پرشده از اسمش ، مگه چکار کرده .

جا خوردم . گفتم : خوب حتما یه کاری کرده که این همه میگن حسین ، حسین .

پرسید : خوب چکار کرده ؟ چرا تو هم نمیری همون کارو بکنی تا اسمت  همه جا پر بشه ؟

گفتم : اون حسین بود ، نوه رسول خدا ، پسر امام علی و حضرت فاطمه .

گفت آره اینا درسته اتفاقا خیلی هم درسته اما میدونی ، میگن امام حسین یه مرتبه به خانه خدا پشت کرد و گفت باید برم . نگفت حالا باشه ، حالا یه روز اینور و اونور فرقی نداره . نگفت به من چه ، یکی دیگه بره . نگفت تنهایی نمیشه رفت . گفتند : آقا ، صبر کنید بعد از مراسم حج برین به سمت کوفه . حسین فرمود : نه ، اونجا دارن به مسلمونا ظلم میکنن ، حج من اونجاست ، باید رفت . این بود حسین .

اما حالا ، حالا ما شدیم بنده زر و زور و خلاصه هر چی که بگی . عزت نفسمون کجا رفته . برای دوقرون پول به هر کس و ناکسی رو میندازیم . از رئیس گرفته تا هر ادم دیگه ای . یکی نیست بگه آخه بنده خدا روزی دست من و تو اون نیست که ، روزی دست خداست . چرا اینقدر خودت رو خوار میکنی . بلند شو و دستت رو بذار روی زانوت ، بگو توکل به خدا . از خدا بخواه و اعتقاد داشته باش که اگه داد از کرمش و اگه نداد از حکمتش .

از اونطرف میری تو خیابون . پسر رو میبینی همچین در مقابل دختره خودش رو خوار و خفیف میکنه ، هر لقب بدی رو روی خودش میذاره ، خودش رو از حیوان پست تر نشون میده تا یه ذره دوست دخترش ازش خوشش بیاد . حالا بعضی وقتها دخترا هم اینکارو میکنن .اما خوب بین پسرا جلوه اش بیشتره . آخه پسر خوب چرا همچین میکنی ، اون اگه دوست تو ، اگه دوستت داره ، باید به تو احترام بذاره ، باید تو رو بزرگ و با کرامت بخواد ، باید خوبی تو رو بخواد و تو اگه دوست اونی چرا حقیقت خودت رو بهش نشون نمیدی . همون چیزی باش که هستی . چرا اینقدر منت از مخلوق میکشی ، برو ، برو خالق رو بشناس ، برو پی عشق اون . همون عشقی که منتی بر سرت نداره ، که لازم نیست هزار ویک آسمون و ریسمون ببافی تا بهت نظر کنه . پسر خوب ، برادر من ، عزیز من ، خودت برای یک مخلوق اینقدر خوار نکن . دستت رو مشت کن ، سینه ات رو سپر ، سرت رو بالا بگیر و عاشق عشقی شو که خواری تو رو نمیخواد و توکل کن . و مطمئن باش این عشق بلیط یکسره بهشته ، این عشق خوبیت رو میخواد و بزرگیت و کرامتت . اینقدر خودتت رو درگیر روابط سست وپوچ و دروغین نکن که تا ولت کرد و.رفت ، اینطور کشتیهات غرق بشه . اینقدر التماسش نکن ، هی دم به دقیقه بهش اس ام اس میزنی و التماسش میکنی ، و اون هی میگه من کار دارم و تو میای اینجوری میشینی کنار خیابون و زانوی غم بغل میگیری . خوب پس کرامت انسانیت کجا رفته . به خدا گذشت زمانی که عشقها پاک بود . دوستیها پاک بود . همه چیز از عمق قلب میومد . حالا اون وقتی نیست که به خاطر یک عشق سر خودت و زندگیت و آینده ات قمار کنی . که اگر کردی باختی .

شانسم گرفت اونموقع کسی قیافه ام رو ندید ، چون از ترس و تعجب حتما رنگم صورتی بود با دو تا شاخ روی سرم . آخه اون از کجا میدونست من به کی اس ام اس میزنم یا چرا ناراحتم . هرچند خوب لابد اینقدر قیافه ام تابلو بوده که هر کسی میفهمیده ، ولی خوب عجیب بود .و موبایلم زنگ زد و من همه حرفاشو فراموش کردم .و راه افتادم پی کار خودم .اما دیروز توی ماشین نشسته بودم که یه مرتبه بابام رادیو رو روشن کرد و من باز همون حرفا رو شنیدم . یه گوینده جوون داشت عین حرفای پیرمرد رو تکرار میکرد .یعنی چی ؟ نکنه اون رئیس رادیو بوده ، نه بابا به قیافه اش نمیخورد . ولی حالا واقعا داشتم میفهمیدم چی گفته ، چه حرفایی زده و من نشنیدم . تو همون حال و هوا بودم که بابا گفت : سعید پیاده شو دیگه من کار دارم .


نوشته های دیگران()

تشکر

سعید و نازنین :: جمعه 85/10/15 ساعت 10:50 صبح

آقا سهیل عزیزم ممنون . بابت همه چیز . آپدیت کردن وبلاگم . و اینکه باعث شدی برگردم . ممنونم ازت

نوشته های دیگران()

خواب زمستونی

سعید و نازنین :: چهارشنبه 85/9/1 ساعت 1:7 عصر

سلام خدمت همه خانوم و اقایون ، دوست و آشناهای سعید . خیلی زحمت کشیدین سرزدین ، اما سعید مدتی هست که به خواب رفته . دعا کنید ، بیاین همگی دعا کنیم که زودتر از خواب بیدار بشه و بازم ببینیمش.

آقا سعید شما هم دیگه بسه ، برگرد بابا حوصله امو سر بردی .


نوشته های دیگران()

   1   2   3   4   5      >

About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 68537 بازدید

امروز: 8 بازدید

دیروز: 1 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail