سعید و نازنین ::
یکشنبه 86/2/2 ساعت 8:20 عصر
نمیخواستم بنویسم ، اما تولد دوباره یک تولد ، دستمایه ای شد برای نوشتن ، امروز تولد کسیه که همیشه با حرفاش ، شعراش ، اشکاش و قلبش منو متولد کرده اونم نه دوباره که هزار بار .
**************************************************************
تقدیم به نازنین یا یک دنیا گلهای سرخ به یاد سرخی عشق
از همه گر رها شوم ، از تو جدا نمیشوم
تا تو زمین سجدهای ، سر به هوا نمیشوم
من تو بگو فدا کنم ، تن تو بگو فدا کنم
گر همه را رها کنم ، تارک ما نمیشوم
گر نزنی سپیدهدم ، فلقنواز شبشکن
پنجه به تار شعر من ، عشقنوا نمیشوم
مهرتبار من تویی ، سبزقرار من تویی
دار و ندار من تویی ، اهل سخا نمیشوم
زمزمه کن بخوان مرا ، مقصد من به انتها
گرنکنی مرا فنا ، بر تو روا نمیشوم
خیز و به دار خوان مرا ، در شب شاعرانهای
خانهخراب کن مرا ، ای خود آشیانهای
جذبه عطر بارشی ، جاری سبز رویشی
بر عطشم روانه شو ، گرچه به من روانهای
در فلق صداقتت گرچه افول میکنم
قصه فنا نمیکنم منجی جاودانهای
من که هماره سجده را رو به ستاره کردهام
بوسه به خاک میزنم تا تو بر آستانهای
ضجه جغد کینه از سیطره شبانهها
باز بخوان سپیده را ، ای که فلقترانهای
شاعر کوچک تهی پیش بلند شوکتت
خط زده هرچه آنه را تا تو کنار خانهای ، تا تو بر آستانهای
تاب تبت نمیکنم هرچه گریز میزنم
عارف بیکرانهام ، باز تو در میانهای
من زده ام ز دغدغه ، تن به تلاطم غزل
زورق آبی سکون ، کی بردم کرانهای
خیز و به دار خوان مرا
نگو که اینروزهای خاکستری ، هر چه خاطره بوده از خاطرت برده
ای اول باغبان این تک درخت خشک ، یه امید کدامین برگ و بار ، بر انتظار این خشکیده شاخه نشسته ای
ز من پشمینه پوش پیردل خمیده قامت ، چه میخواهی ؟ در کدامین زاویه پنهان قلبم ، روشنی عشق خود را برافروختی ؟
نیاز من به تو ، نه از سر خواستن است ، که برای بودن است ، ای پاینده تر از زندگی
یگانه بار که در گوشم آن نوای سحرانگیز را زمزمه کردی ، مرا چنان مست کرد ، که عاشق آن مستی ام
نه عشق و نه نیاز و نه بوسه ، هیچیک سر ما شدن نبود ، تو بودی ای نوگل باغ معنا .
نه ، هرگز به با تو بودن اعتراف نکردم ، نه حتی لحظه ای احساس غرور کردم ، و نه حتی تو را برای خودم خواستم
آه ، قایق کوچک قلب من کجا و دریای بزرگ عشق تو کجا ، مگر قایق را تاب امواج دریا هست مگر با کرم و لطف دریا ، که اگر نبود هزار هزار بار قایق قلبم در هم شکسته بود
زنهار ، زنهار از این زندگی ، که عاقبت ما را از این خانه تنهایی ، بیرون کشید ، آن هم بوسیله تو ، چه بیراه میگویم ، زندگی خود تو هستی
نرو ، این تاک قد خمیده طاقت اینگونه طوفانی ندارد از جانب تو ، نه نرو
یعقوب وار در انتظار آمدنم نشستی آنزمان که سرمست از وجودت ، لاف قلندری میزدم ، و چه نیک میدانستی که باز خواهم آمد
نگه کن ، خوب بر تاروپود وجودم بنگر ، یا از استخوانهای آتشی فراهم کن و مرا بسوزان ، یا دل به دلم ده که من نه دیگر آن شوخ روی برنایم .
سه طلوع از خورشید اردیبهشت گذشته بود ، که خورشیدی تابیدن آغاز کرد که او را نازنین نامیدند . میدونید چرا ؟
ن : نیاز من
ا : امید من
ز : زیبای من
ن : نهایت خوبیها
ی : یگانه ستاره شبهای تاریک تنهایی
ن : نوشدارویی قبل از مرگ قلبم
گذشت و گذشت و گذشت تا یکروز اون رفت به شکار ، شکار آهو که نه ، شکار دل بیچاره من . و دل منم بدجوری تیر خورد . مثل اون قلبایی که از وسط تیر میخوردند ، البته یه کم بهتر .
خوب با اجازه اتون من تولدشو بهش تبریک گفتم و هر کسی هم که میخواد بره تولدش رو بهش تبریک بگه ،
آهان یه چیزی ، قسمت نظر خواهی برای این متن نداریم ، چون موضوع خیلی حساسه و جای شوخی نداره ( تولد نازنینه دیگه ) و در ضمن اصلا به شما ربطی نداره که نطر بدین .
نوشته های دیگران()