سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انصاف خواهی از برادران، از انصافْ به دور است . [امام صادق علیه السلام]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
دوست دختر

سعید و نازنین :: شنبه 85/11/7 ساعت 7:15 عصر

حرفاش بدجوری آتیشت میزد . انگار از گوشهات وارد میشد و مثل تیری می نشست توی قلبت ، یه حس نهفته رو توی وجودت بیدار میکرد .یه نهیب بیدار کننده بود ، حرفاش از جنس دل بود . حیف که کسی گوش نمیکرد ، صداش توی همهمه گم میشد . نزدیکتر شدم تا بشنوم .

یه نگاه خریدارانه ای سر تا پامو کرد و گفت : آره ، مگه این حسین کیه که در و دیوار پرشده از اسمش ، مگه چکار کرده .

جا خوردم . گفتم : خوب حتما یه کاری کرده که این همه میگن حسین ، حسین .

پرسید : خوب چکار کرده ؟ چرا تو هم نمیری همون کارو بکنی تا اسمت  همه جا پر بشه ؟

گفتم : اون حسین بود ، نوه رسول خدا ، پسر امام علی و حضرت فاطمه .

گفت آره اینا درسته اتفاقا خیلی هم درسته اما میدونی ، میگن امام حسین یه مرتبه به خانه خدا پشت کرد و گفت باید برم . نگفت حالا باشه ، حالا یه روز اینور و اونور فرقی نداره . نگفت به من چه ، یکی دیگه بره . نگفت تنهایی نمیشه رفت . گفتند : آقا ، صبر کنید بعد از مراسم حج برین به سمت کوفه . حسین فرمود : نه ، اونجا دارن به مسلمونا ظلم میکنن ، حج من اونجاست ، باید رفت . این بود حسین .

اما حالا ، حالا ما شدیم بنده زر و زور و خلاصه هر چی که بگی . عزت نفسمون کجا رفته . برای دوقرون پول به هر کس و ناکسی رو میندازیم . از رئیس گرفته تا هر ادم دیگه ای . یکی نیست بگه آخه بنده خدا روزی دست من و تو اون نیست که ، روزی دست خداست . چرا اینقدر خودت رو خوار میکنی . بلند شو و دستت رو بذار روی زانوت ، بگو توکل به خدا . از خدا بخواه و اعتقاد داشته باش که اگه داد از کرمش و اگه نداد از حکمتش .

از اونطرف میری تو خیابون . پسر رو میبینی همچین در مقابل دختره خودش رو خوار و خفیف میکنه ، هر لقب بدی رو روی خودش میذاره ، خودش رو از حیوان پست تر نشون میده تا یه ذره دوست دخترش ازش خوشش بیاد . حالا بعضی وقتها دخترا هم اینکارو میکنن .اما خوب بین پسرا جلوه اش بیشتره . آخه پسر خوب چرا همچین میکنی ، اون اگه دوست تو ، اگه دوستت داره ، باید به تو احترام بذاره ، باید تو رو بزرگ و با کرامت بخواد ، باید خوبی تو رو بخواد و تو اگه دوست اونی چرا حقیقت خودت رو بهش نشون نمیدی . همون چیزی باش که هستی . چرا اینقدر منت از مخلوق میکشی ، برو ، برو خالق رو بشناس ، برو پی عشق اون . همون عشقی که منتی بر سرت نداره ، که لازم نیست هزار ویک آسمون و ریسمون ببافی تا بهت نظر کنه . پسر خوب ، برادر من ، عزیز من ، خودت برای یک مخلوق اینقدر خوار نکن . دستت رو مشت کن ، سینه ات رو سپر ، سرت رو بالا بگیر و عاشق عشقی شو که خواری تو رو نمیخواد و توکل کن . و مطمئن باش این عشق بلیط یکسره بهشته ، این عشق خوبیت رو میخواد و بزرگیت و کرامتت . اینقدر خودتت رو درگیر روابط سست وپوچ و دروغین نکن که تا ولت کرد و.رفت ، اینطور کشتیهات غرق بشه . اینقدر التماسش نکن ، هی دم به دقیقه بهش اس ام اس میزنی و التماسش میکنی ، و اون هی میگه من کار دارم و تو میای اینجوری میشینی کنار خیابون و زانوی غم بغل میگیری . خوب پس کرامت انسانیت کجا رفته . به خدا گذشت زمانی که عشقها پاک بود . دوستیها پاک بود . همه چیز از عمق قلب میومد . حالا اون وقتی نیست که به خاطر یک عشق سر خودت و زندگیت و آینده ات قمار کنی . که اگر کردی باختی .

شانسم گرفت اونموقع کسی قیافه ام رو ندید ، چون از ترس و تعجب حتما رنگم صورتی بود با دو تا شاخ روی سرم . آخه اون از کجا میدونست من به کی اس ام اس میزنم یا چرا ناراحتم . هرچند خوب لابد اینقدر قیافه ام تابلو بوده که هر کسی میفهمیده ، ولی خوب عجیب بود .و موبایلم زنگ زد و من همه حرفاشو فراموش کردم .و راه افتادم پی کار خودم .اما دیروز توی ماشین نشسته بودم که یه مرتبه بابام رادیو رو روشن کرد و من باز همون حرفا رو شنیدم . یه گوینده جوون داشت عین حرفای پیرمرد رو تکرار میکرد .یعنی چی ؟ نکنه اون رئیس رادیو بوده ، نه بابا به قیافه اش نمیخورد . ولی حالا واقعا داشتم میفهمیدم چی گفته ، چه حرفایی زده و من نشنیدم . تو همون حال و هوا بودم که بابا گفت : سعید پیاده شو دیگه من کار دارم .


نوشته های دیگران()


About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 68691 بازدید

امروز: 11 بازدید

دیروز: 3 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail