سعید و نازنین ::
چهارشنبه 85/4/28 ساعت 9:51 صبح
بگذار کسی باشم که با تو در کوهسار گام بر میدارد
بگذار کسی باشم که با تو در گلزار گل می چیند
بگذار کسی باشم که احساس درونت را با او می گویی
بگذار کسی باشم که بی دغدغه با او سخن می گویی
بگذار کسی باشم که در غم به سوی او میایی
بگذار کسی باشم که در شادی با او می خندی
بگذار کسی باشم که به او عشق میورزی
بگذار کسی باشم که تا آخر دنیا با سفر می کند
بگذار کسی باشم که وقتی بغض میشوی او گل اشک می چیند
بگذار کسی باشم که وقتی حرف میزنی او یکسره گوش می شود
بگذار کسی باشم که نه در شادی ، بلکه برای شادی به سوی تو میاید
بگذار کسی باشم که تنهاییت را با او تقسیم میکنی
بگذار کسی باشم که در نبودنت یک آسمان می گرید
بگذار کسی باشم که شبها با نور مهتاب دزدانه به اتاق تو میاید و گل بوسه از لبانت بر میچیند
بگذار کسی باشم که وقتی نیستی ، نیست می شود
بگذار کسی باشم که در برابرعظمت تو پست می شود
بگذار کسی باشم که لایق ذره ای از عظمت و بزرگی تو باشد
بگذار کسی باشم ، نه نه ، من دیگر هیچ کس نیستم ، بدون تو هرگز ، فقط میخواهم کسی باشم که تا آمدن تو میماند .
پایان دوازدهمین روز تنهایی
نوشته های دیگران()