وبلاگ :
حرفاي نگفته
يادداشت :
آرزوي ارزو(قسمت اول )
نظرات :
0
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
يلدا ستايش
آغازِ پايان
ميخواستم شروع كنم
ديشب
مطمئن شدم كه نميشود
ديشب شب سياهي در تاريخ اين سرزمين بود
نه فقط به خاطر اين كه جايي را به غيرتي آتش زدند؛
اين نخستين بار نبوده است در اين مرز پر گهر
كه حالا حق هستهاي هم ميخواهد
ديشب سياه بود
كه در ميانه آنچه عزا مي دانند
در دل به سياهكاري خود ميخنديدند
و براي جهالت خود فرياد شادي سر ميدادند
هرچند ديگر تفاوتي ميان شادي و عزايشان نيست
براي محمد چنين ميكردند و ميكنند؟
براي او غيرت ميورزيدند؟
حاشا
اوهر كه بود و هر چه كرد
نسبتي با اينها نداشت
آنقدر بود كه در كتابش براي خود او آمده
و لو كنت فظا غليظ القلب ...
اينها اما هستي و مستي از جاي ديگر ميگيرند
بگذريم كه در گوش خر ياسين و غيره خواندن
سالهاست كه ضربالمثل شده
ديشب آغاز پاياني بود
چشمي ميخواست اين ديدن كه آنها نداشتند و ندارند
ديشب براي اين مرز پر گهر آغاز رسمي
تاريخي بود كه پيراهن سياهها مينويسندش
تاريخي كه به اسم محرومان شروع ميشود
ولي رانندگان شركت واحد در زنداناند
تاريخي كه به نام نانِ محرومان آغاز ميشود
ولي آوردش آتش است
تاريخي با اسم شكمهاي گرسنه، به رسم جنگ
تاريخي كه اگرچه تا آخر به دست همانها
ظاهراً پيش ميرود، اما اينجا اين آخر هر چه هم به تاخير بيفتد
همان پايان هم هست
پايان
موفق باشي