سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که بى محابا به مردمان آن گوید که نخواهند ، در باره‏اش آن گویند که ندانند . [نهج البلاغه]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
چشمهایی برای ندیدن

سعید و نازنین :: چهارشنبه 85/7/26 ساعت 8:0 صبح

یه گوشه این دنیای بزرگ یه دختر و پسر بودند که تا سرحد مرگ همدیگرو دوست داشتند . دخترک نابینا بود ، اما اون هیچ احساس کمبودی نمیکرد ، چون پسرک رو داشت . پسرک اونو دوست داشت و برای اون مثل دوتا چشم بود . دخترک همیشه میگفت : اگه من روزی صاحب دوتا چشم بشم ، تا اخر دنیا با توخواهم بود .

گذشت و یه روزی یه نفر پیدا شد که چشماشو داد به دخترک . دخترک بینا شد و همه دنیا رو دید و لی تا چشمش به پسرک افتاد دید اون نابیناست . رو به اون کرد و گفت : اه ، اه ، تو نابینایی . من دیگه نمیخوام با تو بمونم . از پیشم برو و منو راحت بذار ، من میخوام مثل یه پرنده پرواز کنم اما تو کوری و مثله یه سنگ منو سنگین میکنی و من نمیتونم بپرم .

پسرک از پیش دخترک رفت ، اما موقع رفتن با لبخند تلخی گفت : پرنده کوچک ، مواظب چشمای من باش .


نوشته های دیگران()


About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 68745 بازدید

امروز: 5 بازدید

دیروز: 4 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail