سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فروتنی زیور دانش است . [امام علی علیه السلام]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
بابای ناشناس

سعید و نازنین :: جمعه 85/7/21 ساعت 2:8 عصر

پدر آنشب بیقرار بود . این بیقراری از هنگام افطار در چهره او موج میزد و دختر ، این را فهمیده بود . هنگام مناجات شب ، چهر پدر نورانی تر از همیشه بود ، گویی نوری غریب چهره او را روشن کرده بود . آنچنان مناجات میکرد و میگریست ، که گویی دیگر فرصتی برای راز و نیاز با خدا ندارد . بیتاب بود . چندین بار از خانه بیرون امد به اسمان نگریست و فریاد زد : اللیل ، اللیل ، القتل ، القتل و این سخنان بود که دل زینب را بیش از پیش میلرزاند . زینب در چهره پدر شوقی عجیب میدید . او پیش از این هم این شوق مبهم را در چهره پدر دیده بود ، آن هنگام که به دیدار رسول خدا میرفت و نیز همان زمانی که به شوق دیدار فاطمه بسوی خانه میشتافت . آه ، خدایا این مرد در آسمان چه میدید که اینچنین با زمین غریبه بود .

هنگام سحر بود . خواب کوچه های کوفه زیر پای علی پاره میشد ، اما شهر در سکوتی گنگ فرورفته بود ، سکوتی که نشان از فاجعه ای داشت . اسمان و زمین و در و دیوار خبر از حادثه ای قریب میدادند . اما حتی در را هم یارای آن نبود که در مقابل همت علی بایستد ، او شوق دیدار داشت ، دیدار فاطمه ، دیدار رسول خدا و دیدار خالق و این شوق بود که علی را انچنان به پیش میبرد که تمام کائنات را هم توان ایستادگی نبود .

کوچه های کوفه در زیر پای علی گریستند و دیدن که شیر خدا بسوی مسلخ میرود . آسمان شهر بی ستاره شد وقتی علی به مسجد رسید ، دریاها خروشیدند شاید که او بماند ، شاید نرود ، شاید و شاید و ... . نه اما ، او باید میرفت . او اسمانی بود و اینجا زمین . در دیار زمینیان غریب بود ، و از زمانیکه که همسفرانش به آسمان رفتند غریبتر شد . او باید میرفت ، باید به مسجد میرفت تا گوشهای مسجد کوفه ، اخرین نماز علی را بشنود .

علی به مسجد رسید . خفتگان را بیدار کرد . او حتی قاتل خود را بیدار کرد . که ای کاش چنین نمیکرد . ای کاش میگذاشت او در خواب غفلت خویش بماند که او سالها بود که خوابیده بود . اما نه ، علی دیگر تاب و توان انتظار نداشت . او چنان به محراب رفت که گویی به اسمان میرود و چنان نماز گذارد که گویی رودررو با معبود خویش سخن میگوید .

دیگر انتظار تمام شده بود ، دیگر لحظه موعود فرارسیده بود و فقط یک ضربت ، فقط یک ضربت کافی بود تا زینب در غم پدر بنشیند . یک ضربت کافی بود تا کعبه در حسرت دیدار فرزند خود بماند ،  تا اسلام حیدر خود را غرق در خون ببیند تا دل اسمان کوفه پاره شود از فریاد : فزت برب الکعبه . 

اما چاههای اب نخلستانهای کوفه ، هنوز بغض علی را زمزمه میکنند ،. براستی علی در دل انشب چه در گوش چاه گفت که مهر سکوت بر لب او زد . حتی چاه را یارای ان نبود که غم علی را بشنود و هیچ نگوید . ای چاه تو چه دیده ای و چه شنیده ای ، روزی که علی میگریست تنها تو بودی که شاهد و ناظر دنیایی از غم ، غم غربت این مرد بودی .

هنوز در کوچه های کوفه ، یتیمان در انتظار بابای ناشناس خود هستند تا بیاید و غذایی برای رفع گرسنگیشان بیاورد ، و از آن بهتر دست پر مهر خویش را بر سر دردهایشان بکشد و ساعتی ، مونس و غمخوار رنجهایشان باشد . اما انتظاری بی انتهاست که پدر مهربان کوفه ، ساعتی پیش در خون خود غسل کرده است .

هنوز هم در نجوای شبهای کوفه میتوان انعکاب صدای قدمهایی ناشناس را شنید ، هنوز ضدایی غریب دل خواب نخلستانها را پاره میکند ، صدایی که مرتبا تکرار میشود و در هر بار میگوید : فزت برب الکعبه


نوشته های دیگران()


About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 68749 بازدید

امروز: 9 بازدید

دیروز: 4 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail