سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از او پرسیدند عدل یا بخشش کدام بهتر است ؟ فرمود : ] عدالت کارها را بدانجا مى‏نهد که باید و بخشش آن را از جایش برون نماید . عدالت تدبیر کننده‏اى است به سود همگان ، و بخشش به سود خاصگان . پس عدل شریفتر و با فضیلت‏تر است . [نهج البلاغه]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
هشتمین روز تنهایی ( یک حادثه )

سعید و نازنین :: شنبه 85/4/24 ساعت 7:11 عصر

دیدی نزدیک سعید از دست بره . دیروز اتفاقی جالبی افتاد البته یه ذره هم از جالب اونورتر . بعد از اینکه وبلاگمو آپ کردم رفتم بیرون . بدجوری تو فکر تو بودم که چکار میکنی و کی میای و خلاصه از این فکرا. رفتم تو یه مغازه خرید میکردم بعد یه مرتبه بی هوا از مغازه اومدم بیرون تا سرمو چرخوندم یه چیزی محکم خورد کنار سرم . یه مرتبه چشمام سیاهی رفت و سرم گیج خورد که اصلا تعادلم به هم خورد و افتادم رو زمین . کاره یه دختره بود . یه جعبه مفوایی رو سرش گرفته بود تو این جعبه نمیدونم چی بود ولی هر چی بود آهنی بود چون بدجوری درد آورد . نه اون حواسش بود نه من و این بلا سرم اومد . بلند شدم نشستم . یه حالی داشتم . هر چی میپرسیدن حالت خوبه طوریت نشد نمیدونستم چی باید بگم ، اصلا نمیفهمیدم این حرفا یعنی چی ؟ یکی پرسید خونه اتون کجاست ؟ من هر چی فکر میکردم خونه امون کجاست ، من کیم ف اینجا چکار میکنم ف کجا میرفتم ، هیچی یادم نمیومد انگار که حافظه ام کلا پاک شده بود . هر چی ذهنمو مرور میکردم تو افکارم میگشتم فقط یه اسم یادم میومد : نازنین . دیگه نمیدونستم نازنین کیه یا من کیم فقط تو ذهنم یه اسم بود اونم اسم تو بود . خلاصه یه پارک اون نزدیکیها بود که من رفتم و یه مقدار نشستم تا اوضاعم روبراه شد . الان که دارم فکر میکنم به اونموقع واسم خیلی جالبه . از این همه اشنا و وابسته که تویه این دنیا دارم من فقط اسم تو یادم میومد . فکرشو بکن اگه واقعا حافظه ام از دست میرفت و من فقط اسم تو یادم میومد چقدر جالب میشد . یا از اون جالبتر اگه من بخوام بمیرم . من همیشه فکر میکردم موقع مرگ یه عالمه گل و سبزه میاد جلوی چشمام ولی اگه موقع مرگ اسمت تو ذهنم باشه ، صدات تویه گوشم ، و تصویرت تویه ذهنم خیلی جالب میشه یعنی عالی میشه .

حالا اینا رو شنیدی خودت برو حساب کن چکار کردی با این ادم تنها که اینطوری شده که قشنگترین تصویر زندگیش تویی قشنگترین صدای زندگیش تویی قشنگترین اسم زندگیش تویی قشنگترین خلاصه همه چیزو و همه کسش تویی . من اول قصه رو گفتم تو خودت تا آخرش رو برو نازنین خانوم .

 


پایان هشتمین روز تنهایی


نوشته های دیگران()


About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 68630 بازدید

امروز: 18 بازدید

دیروز: 17 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail