سعید و نازنین ::
چهارشنبه 85/4/21 ساعت 6:56 عصر
نیازمند چِیزی بودم که باورش کنم
نگاهت بر من افتاد و باور کردم
خواهان کسی بودم که باورش کنم
خود و رویاهایت را با من تقسیم کردی
و باورت کردم .
اما
آنچه که براستی نیازمندش بودم
باور کردن خود بود .
مرا به دنیای درونت بردی
و با اکسیر عشق یاریم کردی
و به برکت توست
که زنده ام ، لمس میکنم و باور دارم ،
کسی ، چیزی یا خود را ...
آری تنها بخاطروجود نازنین توست نازنین .
پایان پنجمین روز بدون نازنین
نوشته های دیگران()