اي بابا! ... اي روزگار ... خداييش نمره اين نوشته ت رو بيست مي دم ... ولي خيلي يه جوري بود ... منم كه حسسسسسسسسسساس !
وقتي رسيد يه اون جايي كه مامان ارزو مي گه پسر طبقه چهارمي همين جلوي مجتمع تصادف کرده و در جا مرده يه لحظه همه موهاي تنم سيخ شد و يخ زدم ... بيچاره ارزو ... اخي !
اينا فقط قصه ن ... نه ؟
شادباشي وسراسررنگين كمان
سلام ... اوووووووووووووووووووول !
داش سعيد راستش رو بگو معتاد شدي ؟ آخه نوشتي قشمت دوم ... مي رم بخوونم ... قربونت اين پست پاييني رو هم يه دست به سر و گوشش بكش كه خيلي نا منظمه ... تو كه هميشه خوب و منظم مي نويسي ... پسر به اين خوبي هستي ... مث بعضي ها نا منظم نمي نويسي كه من مجبور بشم هي درستش كنم ... تازه اون بعضي ها كامنتاشون رو هم نا منظم مي نويسن ... انگار خيلي براشون سخته از اون بالا اون كليد منظم نوشتن رو بزنن ... ولي اونا كه مث تو نيستن ...تو كه ... بسه ديگه لوس مي شي ... يالله پست پاييني رو مرتبش كن كه خوش ندارم نا منظم باشه ... فهميدي ؟
مي رم مي خونم و بر مي گردم ... ادم رو مجبور مي كنن از خشانت استفاده كنه
